نقد و بررسی
کتاب حرمسرای قذافی اثر آنیک کوژان
کتاب حرمسرای قذافی، در دو بخش از زندگی زنانی میگوید که قربانی تجاوز معمّر قذافی شدهاند. ثریا یکی از دختران جوانی است که در پانزدهسالگی ربوده شد و سالهای با خشونت، به عنوان یک بردهی جنسی فعالیت میکرد. بسیاری از زنان و دختران و دیگر قربانیان، حتی بعد از سقوط حکومت و نابودی قذافی، از ترس آبرو حاضر نشدند تا آنچه که در این سالها متحمل شده بودند به زبان بیاورند. اما ثریا، با شجاعت تمام، مهر این سکوت را شکست. حرکت او باعث شد تا زنان دیگری نیز لب باز کنند و از چهرهی واقعی این دیکتاتور مخوف، پرده بردارند.
کتاب حرمسرای قذافی در دو بخش نوشته شده است. بخش اول، سرنوشت ثریا و روایت او از زندگیاش در باب العزیز (محل استقرار قذافی) است. بخش دوم کتاب شامل تلاشهای آنیک کوژان برای یافتن ردپای این جنایت و عاملان آن است. در این بخش، ما سرنوشت زنان دیگری که حاضر شدند سکوتشان را بشکنند و از جنایت قذافی بگویند، میخوانیم.
جملاتی از متن کتاب
کلاس اول هنوز شروع نشده بود که یکی از معلمها داخل شد و به من گفت مرا برای تقدیم دستهگل و هدایا به قائد اعظم انتخاب کردهاند. من! همان دختر آرایشگاهی! همان دانشآموزی که همیشه او را دور از دیگر دانشآموزان نگه میداشتند! کاملا یکه خورده بودم. اول چشمهایم از فرط تعجب گشاد شد، بعد از جایم بلند شدم، شاد و بشاش و آگاه از اینکه همه دخترهای کلاس دارند به من حسودی میکنند. معلمها مرا به اتاق بزرگی بردند که تعدادی دانشآموز دیگر هم که مثل من انتخاب شده بودند در آنجا حضور داشتند. سپس به همه ما دستور دادند خیلی سریع یونیفورمهایمان را درآوریم و لباس سنتی لیبیایی بپوشیم. لباسها روی چوبلباسیها حاضر و آماده بودند. پیرهن قرمز، شلوار قرمز، روسری و کلاه کوچکی که آنها با نهایت دقت روی سرمان گذاشتند. وای چقدر همه اینها هیجانانگیز بود! معلمها با ریزبینی خاصی مراقب بودند لباسهایمان کاملا مرتب باشد و به هر چیز جزئی توجه نشان میدادند. اگر طره موهای دانشآموزی فر خورده بود فورآ سشوار میآوردند تا آن را صاف بکنند. سنجاق روسریهایمان را چک میکردند مبادا معیوب باشند. پرسیدم: «بهتان التماس میکنم به من بگویید چگونه باید به قائد اعظم خوشامد بگویم! من باید چه کار کنم؟ آیا باید شعری یا جملهای را از حفظ بخوانم؟» قلبم با سرعت صدها کیلومتر در ثانیه میزد و همزمان معلمها به سختی کار میکردند تا ما خیلی خوب و معرکه به نظر بیاییم. حالا که به آن روز فکر میکنم، برههایی را میبینم که در حال آماده شدن برای رفتن به سوی مسلخ بودند.
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران