نقد و بررسی
کتاب زنی با موهای قرمز اثر اورهان پاموک نشر نیک فرجام
ماجرای این کتاب در مورد جِم است. پسری جوان که برای تامین مخارج کنکور و دانشگاه به روستایی در اطراف استانبول می رود و شاگرد اوستا محمود چاه کن می شود. پدر جم، او و مادرش را رها کرده است، به همین خاطر این پسر جوان، اوستا محمود را جای پدر خود می بیند اما…در مدت زمانی که شاگر اوستا محمود است، جم عاشق زنی با موهای قرمز می شود، عشقی که زندگی اش را برای همیشه تغییر خواهد داد. در کنار داستان جم، دو روایت دیگر هم بیان می شود. یکی داستان رستم و سهراب و دیگری روایت اودیپ سوفوکل. این کتاب برای ما ایرانی ها بسیار جذاب است، چرا که در آن داستان رستم و سهراب هم روایت می شود، و از طرفی، قسمت کوچکی از این کتاب در ایران روایت می شود. در قسمتی از کتاب می خوانیم: همه چیز برایم جالب بود. حرکت سر و دست مردهای توی خیابان ها، حالت چهره هایشان، زبان بدنشان، اینکه جلوی درها می ایستادند و به یکدیگر تعارف می کردند، الکی یک جا ایستادن هایشان، توی قهوه خانه نشستن و سیگار دود کردنشان چقد به ما ترک ها شبیه بود. ترافیک تهران هم مثل ترافیک استانبول افتضاح بود. ما ترک ها از زمان رو کردن به سوی غرب، ایران را از یاد برده بودیم. وارد کتاب فروشی های انقلاب شدم و از تنوع کتاب ها حیرت کردم
خلاصه ای از کتاب
«جِم» یک دانشآموز دبیرستان است که در سال ۱۹۸۰ با مادرش در استانبول زندگی میکند. جم با مادرش صمیمیتر و از پدرش کمی دور است. پدر جِم داروخانه دارد، جم هر روز برای پدرش نهار میبرد. مادرش روزی میگوید که پدرش دیگر باز نخواهد گشت، جم از این موضوع غصهدار میشود اما برای اینکه دچار مشکل مالی نشود و از آنجا که برای تحقق رؤیای ورود به دانشگاه، رفتن به کلاسهای درس را ضروری میداند، شروع به جستجوی کار میکند و برای اولین بار در یک کتابخانه شروع به کار میکند. پس از آن بنا بر توصیهای به کار چاهکنی مشغول میشود.
از دیگر قهرمانان رمان، میتوان به خیری بیک اشاره کرد که قصد دارد یک کارخانه نساجی تأسیس کند، اما برای این کارخانه در منطقه کار حفاری لازم است. چون در آن زمان حفاری مکانیزه وجود نداشت به چاهکن مراجعه میکند و کار را به «اوستا محمود» برای پیدا کردن آب واگذار میکند. اوستا محمود به همراه جم و علی، کار حفاری را آغاز میکنند. در یک زمان کوتاه جم که به اوستامحمود وابستگی پیدا کرده و با دلبستگی شدیدی به او، او را مثل پدرش میبیند. کار پیدا کردن آب در منطقه احداث کار خانه نساجی به درازا میکشد و جم با زنی با موهای قرمز روبرو شده و عاشق او میشود. جم که هر روز تلاش میکند این زن را ببیند. پس از زمان اندکی میفهمد که او بازیگر تئاتر و همچنین متأهل میباشد.
جم و زن مو قرمز، در یک روز که همسر زن در خانه نیست، با هم دیدار کرده و با یکدیگر وقت میگذرانند. در این بین علی شاگرد اوستا محمود کار را رها میکند. یک روز زمانی که جم با اوستا مشغول کار است، سطلی از ارتفاع بیش از ۲۰ متری بر سر استادش میافتد و جم تصور میکند که نمیتواند نجاتش دهد و سپس کار و شهر را رها میکند.
سالها بعد که جم یک پیمانکار حرفهای شدهاست، برای کاری به «اونگرن» (شهری که داستان در آن اتفاق میافتد) میرود و متوجه میشود که پسری به نام انور از زن مو قرمز دارد. انور خودش را فرد دیگری به پدرش معرفی میکند و در نزاعی که بین این دو رخ میدهد، انور پدرش را کشته و به زندان میرود.
جملاتی از متن کتاب
سال ها بعد، وقتی سهراب می فهمد رستم نامدار پدر اوست، می گوید: «به ایران خواهم رفت، کیکاووس، شاه ظالم، را از تخت پایین خواهم کشید و پدرم را بر جای او خواهم نشاند. سپس به توران باز خواهم گشت و شاه توران، افراسیاب ظالم، را نیز همچون کیکاووس از تخت پایین خواهم آورد و خود بر جایش خواهم نشست. آن گاه پدرم رستم و من ایران و توران، باختر و خاور را یکی خواهیم کرد و عادلانه بر تمام جهان حکم خواهیم راند.»
اگر بی پدر بزرگ شوی، نمی فهمی دنیا مرکز و حد و مرزی دارد، فکر می کنی هر کاری دلت خواست می توانی انجام دهی، اما بعد از مدتی نمی دانی چه کار باید بکنی، سعی می کنی در دنیا یک معنا، یک مرکز پیدا کنی، شروع می کنی به گشتن دنبال کسی که به تو بگوید نه.
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران