نقد و بررسی
کتاب نحسی ستاره های بخت ما اثر جان گرین
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق». همهی آنچه میتوان برای معرفی این داستان بینظیر بهکار برد، در این مصرع از شعر حافظ خلاصه شده است. «کتاب نحسی ستاره های بخت ما» با توصیف زندگی دشوار هیزل آغاز میشود. هیزل با بیماری سرطان دستوپنجه نرم میکند. ناامیدی، نخستین حسی است که با شروع کتاب، دریافت میکنید. بیماری هیزل، او را به دختری افسرده و گوشهگیر تبدیل کرده است. والدینش که نگران این وضعیت هستند، به او پیشنهاد میدهند تا در جلسات گفتوگو با همسالان خود که دچار بیماری سرطان هستند، شرکت کند. هیزل، بیمیل و رغبت، درخواست آنها را میپذیرد. او در همین نشستها با پسری بهنام آگوستوس آشنا میشود. آگوستوس بهخاطر سرطان استخوان، یک پایش را از دست داده است. درست در اوج ناامیدی، این عشق است که همچون شوالیهای قهرمان، وارد داستان میشود و مسیر زندگی هیزل و آگستوس را تغییر میدهد.
جملاتی از متن کتاب
آگوستوس بهآرامی گفت: «عاشقتم». گفتم: «آگوستوس». گفت: «واقعا میگم». به من خیره شده بود و میتوانستم ببینم که گوشهی چشمانش چین خورده بود. «من عاشقتم؛ و لذتِ سادهی گفتن حقیقت رو از خودم دریغ نمیکنم. من عاشقتم؛ و میدونم که عشق چیزی نیست جز فریادی در پوچی؛ و بهفراموشی سپردهشدن هم اجتنابناپذیره؛ و سرانجامِ همهی ما نابودیه و روزی خواهد اومد که همهی کارهای ما توی این دنیا به خاک برگردونده میشه؛ و میدونم که خورشید تنها زمینی رو که داریم در خود خواهد بلعید؛ و من عاشقتم». دوباره گفتم: «آگوستوس». فقط همین را میتوانستم بگویم.
دخترها فکر می کنن که فقط تو مراسم های رسمی اجازه دارن لباس های زیبا بپوشن، اما من خوشم میاد از خانمی که طرز تفکرش تو این مایه ها باشه که: من می خوام برم به ملاقات یه پسری که دچار فروپاشی روحی و عصبی شده، پسری که تازه بینایی اش هم نقص داره، ولی چرا که نه؟ لباس خوشگله ام رو براش می پوشم.
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران