نقد و بررسی
کتاب شازده کوچولو (دوزبانه) اثر آنتوان دوسنت اگزوپری نشر نیک فرجام
شازده کوچولو، شعری است منثور و نثری است شاعرانه که پر از یک دنیا لطف و معنی است. شازده کوچولو، رویایی است راستین که در درون آدمی ریشه دوانده. شازده کوچولو، آنقدر که رویایی میماند همان اندازه نیز آرزوها و آرمانهایش واقعی و لمسکردنی است و در کالبدی کوچک تمام پاکیها، زیباییها، حقیقتها و احساسهای راستین را در خود دارد و از دروغها، تظاهرها، فرومایگیها و نابخردیهای به ظاهر خردمندانه بهدور است. سخنان شازده کوچولو، پرندههای سپیدی هستند که به هر سو میپرند و حقیقت و راستی را به آنهایی که شیفته زیباییهای دروناند، هدیه میکنند و با صدای شازده کوچولو میخوانند: «آنچه اصل است، از دیده پنهان است.» در بخشی از داستان میخوانیم: «اگر به آدمبزرگها بگویید یک خانهی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجرههاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود، محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتما بهشان گفت یک خانهی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که: وای چه قشنگ! یا مثلا اگر بهشان بگویید: «دلیل وجود شهریار کوچولو این که تودلبرو بود و میخندید و دلش یک بره میخواست و بره خواستن، خودش بهترین دلیل وجود داشتن هر کسی است.» شانه بالا میاندازند و باتان مثل بچهها رفتار میکنند! اما اگر بهشان بگویید: «سیارهای که ازش آمده بود اخترک ب612 است.» بیمعطلی قبول میکنند و دیگر هزار جور چیز ازتان نمیپرسند. این جوریاند دیگر. نباید ازشان دلخور شد. بچهها باید نسبت به آدمبزرگها گذشت داشته باشند. «شازده کوچولو» شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری است.
شازده کوچولو اثر جاودانهی آنتوان دو سنتاگزوپری نویسندهی فرانسوی است که با لحنی ساده و کودکانه جدیترین موضوعات انسانی مثل عشق، تنهایی، خودپسندی، قدرتطلبی را در مسیر قصه به چالش میکشد و حرفهای مهم آدمبزرگها را با لحن کودکانهی شازده کوچولو بازگو میکند. حرفهایی که حالا سالهاست لکنت کلام آدمها برای روشنکردن مقصودشان را باز میکند. نویسنده قبل از شروع قصه با تقدیمکردن کتاب به دوران کودکی دوستش لئون ورث، موقعی که پسربچه بود، تکلیفش را با آدمبزرگها و دنیایشان روشن میکند؛ دنیایی که جای خیالبافی و لمس واقعیتها با دیدهی درون، درش خالی است. آدمبزرگهایی که دنیایشان با عدد و رقم خالی از زیبایی شده و درکشان از دنیا با اعداد رقم میخورد: «اگر به آدمبزرگها بگویید یک خانهی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجرههاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتما بهشان گفت: یک خانهی صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که وای چه قشنگ!»
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران