نقد و بررسی
کتاب خلیج نقره ای اثر جوجو مویز نشر سپهر ادب
کتاب خلیج نقره ای از آثار جوجو مویز می باشد که در سال 2007 منتشر شده است. جوجو مویز روزنامه نگار انگلیسی متولد 1969 لندن می باشد. وی در سال 2002 اولین رمان عاشقانه خود را با نام در پناه باران منتشر کرد که با استقبال زیادی مواجه شد و به 11 زبان دنیا ترجمه شد. پس از آن مویز، موفق به کسب جایزه برترین رمان عاشقانه سال گردید. کتاب خلیج نقرهای، یکی دیگر از رمان های عاشقانه جوجو مویز است که در یک شهر ساحلی رخ می دهد. این اثر مانند دیگر داستان های مویز به صورت چند شخصیتی است. از جمله شخصیت های کتاب رمان خلیج نقره ای، میتوان به هانا، کاتلین، مایک، لیزا اشاره نمود. داستان با کاتلین شروع می شود. او دختری است که در هفده سالگی توانسته کوسه ای عظیم را صید کند و به خلیج بیاورد و در رسانه ها اسم و رسمی برای خودش بسازد. حتی اسم او در کتاب رکوردها نیز ثبت شده که این مسئله باعث هجوم مردم به خلیج نقره ای می گردد و اتفاقاتی که برای آن ها خواهد افتاد جالب و خواندنی است. جوجو مویز یکی از نویسنده های رمان های عاشقانه و پرطرفدار در تمام دنیاست. او را می توان یک رمان نویس با قدرت بالای به تصویر کشیدن احساسات عاطفی دانست و شاید از همین جهت است که تمام آثار او با فروش بالایی همراه بوده است. در قسمتی از کتاب میخوانیم: تصور مى کردم شاید مایک دچار بحران میانسالى شده، یا لیزا واقعا نخستین عشق او باشد. اغلب افراد، هنگامى که براى نخستین بار عاشق مى شوند، معمولا کارهاى عجیب و غریب انجام مى دهند. شاید برنامه توسعه، آن گونه که انتظار مى رفت، ستودنى نبوده است. در نهایت، هفته پیش به من زنگ زد و این ماجرا را تعریف کرد. نمى توانم دروغگو باشم. هرگز اولویت من به رغم آنچه او انتظار داشت، چگونگى حمایت از آن زن نبود. ماجرایى بسیار جالب بود. دوست دختر شکست خورده مردى که مى خواست سیاستمدار بزرگى شود، پس از تصادف منجر به مرگ دخترش، از کشور فرار مىکند. در این ماجرا، همه جنبه هاى مهم را مى توان یافت. جنایت بىرحمانه، رمز و رازهاى پنهان شده در مدتى طولانى، و یک مو طلایى زیبا. حتى نهنگها و دلفین ها هم در آن نقش داشتند… کتاب حاضر را انتشارات «سپهر ادب» منتشر کرده است.
جملاتی از متن کتاب
به نظر زیادهروی کرده بودم، درواقع در این ماه زیاده از حد نوشیده بودم، اما نه طوری که دیگران بتونن حدس بزنن. من مثل گریگ نبودم، صدای بلند، محیط پرسروصدا و تقاضاکردن رو دوست نداشتم. هوشیاریم رو از دست داده بودم، بیشتر از دو سوم بطری نوشیدنی رو با احتیاط نوشیده بودم، یه لیوان از نوشیدنی رو داخل بطری برگردوندم. این بدین معنی نبود که معتاد شدم، اما قطعکردن رابطهی عاشقانه درخور شأن و الگوی رفتاری مناسب یه مرد نیست. دوستانی ندارم که بتونن منو سرپا نگه دارن و بیوقفه اقدامات شریک سابقم رو تجزیه و تحلیل کنن. سراغ کارهایی مثل دوشگرفتن با آب ملایم، روشنکردن یه شمع معطر و یا خوندن داستانهای الهامبخش مجلات نمیرم که بهم احساس خیلی بهتری بده، تنهایی به مکانهای عمومی میرم، تنهایی جلو تلویزیون میشینم و یک یا دو لیوان نوشیدنی مینوشم. گفتم: «من اونو سرزنش نمیکنم، میدونم همهی اینها تقصیر منه.» «برادرِ ناقلای من، به گندی که زدی نگاه کن.» «من ناقلا نیستم.» «بزن در رو.» اون خندید. «پس بزن در رو هستی.» نتونستم جلوی خندیدنم رو بگیرم، خیلی مسخره به نظر میرسید. مونیکا گفت: «بیا.» سیگارش رو بهسمت من گرفت، چهارزانو رو فرش نشسته بود. «اونجا ونسا رو میبینی؟ اونقدرها هم دوستش نداشتی وگرنه الان باید ویرون میشدی. بهت گفته بودم که حق با منه. تو قلب نداری.»
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران