نقد و بررسی
کتاب زنان کوچک اثر لوئیزا می الکوت انتشارات آذرمیدخت
داستان کتاب زنان کوچک در مورد خانواده مارچ است که قبلاً پولدار بودهاند ولی الان وضعیت خوبی ندارند و پدرشان برای کمک به سربازان وطن به جنگ رفته است و حالا آنها سعی میکنند زندگی خود را اداره کرده و در کنارش به مردم محتاج کمک کنند. آنها همگی زندگی نسبتا سختی دارند و از یکدیگر حمایت میکنند و ماجراهای جالبی برایشان پیش میآید.
در کتاب دوم، ماجراهای جالبی پیش میآید که از برجستهترینشان میتوان به این ماجراها اشاره کرد:
لاری عاشق جو میشود و جو هم که این موضوع را فهمیده است سعی میکند از او دوری کند؛ ولی یک روز وقتی برای قدم زدن به بیرون میروند لاری درخواست خود را به زبان میآورد و از جو میخواهد با او ازدواج کند. لاری به او میگوید که از اولین لحظهای که او را دیده است عاشقش شده است. جو درخواست او را رد میکند و به او میگوید که با وجود این که سعی کرده است، نتوانسته است عاشق لاری باشد.
لاری که افسرده شده است به همراه پدربزرگ خود به اروپا میرود و در آن جا ایمی را ملاقات میکند و چون ایمی خیلی با او مهربان بوده است، عاشق ایمی میشود و ایمی هم که او را دوست دارد با او ازدواج میکند.
خواهر خود بسیار اندوهگین شده است کتابی به نام “بتِ من” (My Beth) مینویسد و آن را برای دوست خود پروفسور میفرستد. پروفسور با خواندن کتاب عاشق جو میشود و جو هم با وجود این که به لاری گفته است هرگز ازدواج نمیکند، عاشق پروفسور میشود و وقتی پروفسور بعد از ازدواج ایمی و لاری به آمریکا میآید، جو را ملاقات میکند و سرانجام به او میگوید که دوستش دارد و آنها با هم ازدواج میکنند.
جملاتی از متن کتاب
شب کریسمس بود و چهار دختر خانوادهی مارچ بیش از هر وقت دیگری فقر را احساس میکردند. با از دست رفتن ثروت خانواده و حضور آقای مارچ در جبههّی جنگ، هیچکدام از دخترها انتظار هدیهی کریسمس را نمیکشیدند. با این حال دختر بزرگ خانواده، مگ، بدش نمیآمد یک جفت دستکش ابریشمی داشته باشد. دختر دوم، جو، که عاشق مطالعه بود دلش کتاب آندین و سینترام را میخواست. بت از نواختن پیانو لذت میبرد و نتّهای تازهی موسیقی یادگیریاش را سرعت میبخشید. ایمی نیز که کوچکترین دختر خانواده بود، دلش برای مدادرنگیهای تازه پر میزد. علاوه بر این، زندگی بر وقف مراد هیچکدام از خواهرها نبود؛ مگ که معلم سرخانه بود از بدرفتاری شاگردهای ثروتمند و لوسش شکایت میکرد، جو تمام روز را کنار عمهی بزرگش، خانم مارچ، سپری میکرد و نقنقّهای بیوقفهی پیرزن کفرش را درمیآورد. بت تمام روز در خانه مشغول شستوشو بود و گاه پوست دستش چنان خشک و زبر میشد که نواختن پیانو را دشوار میکرد. ایمی نیز از بینی پهنش مینالید و آرزو میکرد بینی زیباتری داشته باشد.
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران