نقد و بررسی
کتاب قصه های پند آموز کهن جلد اول اثر زینب علیزاده
یک روز پادشاه دو تا خدمتکار استخدان کرد. یکی از آنها چهره زیبا و سفیدی داشت. نگهبان آنان را پیش پادشاه آورد. پادشاه از دیدن خدمتکاری که زیبا و سفید بود خوشحال و از دیدن آن که زشت و سیاه بود, ناراحت شد. اما با خودش گفت : فقط از روی ظاهر نمی شود فهمید که کدامیک از آنها بهتر هستند. باید آنها را امتحان کنم.یک روز پادشاه, خدمتکار زیبا را جایی فرستاد و به نگهبان دستور داد تا خدمتکار زشت را پیشش بیاورد. خدمتگزار آمد. پادشاه به او گفت: من شماها را استخدام کرده ام تا در قصرم کار کنید.حالا می خواهم بدانم دوستت, یعنی همان که با هم بودید چطور آدمی است؟ خدمتکار جواب داد: …( کتاب قصه های پند آموز کهن دفتر اول / صفحه 100 )
فروشگاه اینترنتی برساد
0دیدگاه کاربران